عنایت امام زمان « عج » به زائر مسجد مقدس جمکران
عنایت حضرت امام زمان علیه السلام به زائر مسجدجمکران رادراین روز جمعه برایتان بازگو می کنم .
آقای دکتر سعادت که یکی از افراد اطاق عمل بیمارستان آیت اللّه صدوقی میباشد، این قضیه را نقل میکنند که در زمان جنگ تحمیلی عزیزانی که در جبهه مجروح میشدند آنها را با هواپیما به شهرها و بیمارستانها انتقال میدادند منجمله بیمارستان صدوقی. یک روز عده ای از عزیزان را به بیمارستان ما انتقال دادند طبق معمول گروه پزشکی آمدند و یکی یکی مجروحها را معاینه و دستورات لازم را در پرونده اش ثبت میکردند و طبق دستور صادره وارد عمل میشدند تا به جوانی رسیدند که او از ناحیۀ دو پا مجروح بود. اطباء متّحداً گفتند هر چه زودتر باید دو پایش را از زانو قطع کنیم وگرنه عفونت بالاتر میرود و مجبور میشویم از بالاترقطع کنیم. این موضوع را به او گفتند او قبول کرد و گفت راضیم به رضای خدا. بعد سؤال کرد چه موقع میخواهید عمل جراحی کنید؟ گفتند: فردا اول وقت، گفت: فردا چند شنبه است؟ گفتند: دو شنبه. گفت: برای سه شنبه عمل کنید، گفتند: عفونت بالاتر میرود باید بالاتر را قطع کرد، گفت: به مسئولیت خودم و نوشته داد. لذا روز سه شنبه خواستند او را به اطاق عمل ببرند، گفت: اول مرا به حمام ببرید، گفتند: آب برای زخمها ضرر دارد و اطباء اجازه نمی دهند. گفت: من هم به هیچ عنوان در اطاق عمل حاضر نمی شوم، هر چه با او صحبت کردند، حاضر نشد. مجدداً از او نوشته گرفتند و اجازه دادند، لذا همراه او، با برانکاه او را به طرف حمام برد، از او سوال کرد که چه لزومی دارد که به حمام بروی، در حالی که اینقدر برای شما ضرر دارد؟ در جواب گفت: هر هفته روزهای سه شنبه عازم مسجد مقدس جمکران میشدم، و قبل از حرکت غسل زیارت میکردم، میخواستم طبق هر هفته غسل کنم. او را در حمام بردم کمک کردم لباسهایش در آورد و گفت میخواهد بعد از غسل همانجا نماز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بخوانم. مرا بیرون کرد، پشت در صدای او را میشنیدم که میگفت آقا پاهایی که در خانه ات حرکت میکرد و با شما درد دل میکرد میخواهند از بدنم جدا کنند تو را به آن آبلههای پاهای عمه جانت حضرت رقیه سلام الله علیها اگر صلاح میدانی از خدا شفای مرا بخواه، از اینکه پاهایم را میبُرند ناراحت نیستم، از اینکه دیگر نمی توانم در خانه ات را ه بروم و برای مادرت و جد بزرگوارت ناله بزنم ناراحتم. از صدای نالۀ او هر کس از آنطرف عبور میکرد، از سوز ناله او میایستاد. پشت درِ حمام جمعیت ایستاده بودند و به نالههای او گوش میدادند همه با گریه، برای او دعا میکردند. بعد از دقایقی، دیگر صدایی نیامد همه ناراحت شدند و گفتند شاید از دنیا رفته، به در زدند و خواستند در را باز کنند نتوانستند، بعد از چند دقیقه جوان در را باز کرد و دوان دوان دوید به طرف اطاقش و درخواست کرد که لباسهای شخصی مرا بیاورید گفتند: چطور شد؟ پاهایش را نشان داد، پاهایی که مجروح بود، بدون هیچ گونه زخم و دردی سالم شده بود، گفت: با گفتن یا بقیةاللّه خوابم برد
و در عالم خواب، خدمت آقا حجة بن الحسن شرف یاب شدم، به من فرمودند: تو زائر و میهمان شبهای چهارشنبه من هستی، ما کسی که رفتار و کردار و گفتار و اعمالش برای ما باشد، اگر در گرفتاری از ما درخواستی داشته باشد، حاجت او را از خدا درخواست میکنیم.
خوشا به حال کسی که رفتار، نگاه، حجاب و اعمالش مورد رضایت خدا و اهل بیت باشد، زود به حاجت میرسد. لذا لباسهای خود را گرفت و گفت میخواهم به جمکران بروم و از آقا تشکر کنم.
منبع مطلب: برگرفته از کتاب کرامات یار در جمکران نوشته سید محمد متین پور