روزی که کاروان عشق ،واردشام شد
روزی که کاروان اسیران کربلا بهطرف شام حرکت کردند و در 29 محرم به شام رسیدند. در آن روز یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. نماینده جنایتکارش «عبیدالله بن زیاد» برنامهاش را خوب انجام داده بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذینبندی کنند و خاندان حسین بن علی علیه السلام را در کوچه و بازار بگردانند.
کاروان اسیران را سه روز در پشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، یکی از دروازههای شرقی شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم میشد. شهر را با زیورها، دیبا و زر و سیم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، نصارا و همه اقوام، با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب برای شادی و تفریح بیرون آمدند. چشمها را سُرمه کشیده، دستها را حَنا بسته و بهترین لباسها را پوشیده و خود را آراسته بودند.
در چنین وضعی سر مطهر امام حسین(علیه السلام) را ـ که بالای نیزه بود ـ وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسیران اهل بیت را به شهر آوردند. مردم به شادمانی و پایکوبی و طبل زنی مشغول بودند. این برنامه، حاصل تلاشهای معاویه بود. او بیش از سی سال در شام حکومت کرد.
مردم شام، با تلاشهای معاویه با حضرت علی علیه السلام و خاندانش دشمنی میورزیدند و رفتار مردم شام با اسیران کربلا نشان دهنده آن بود. سالها بود که در قنوت نمازشان بر حضرت علی علیه السلام لعنت میفرستادند! علاوه بر اینها، یزید، برای موجه جلوه دادن کار خود، امام حسین علیه السلام را «شورشی» معرفی کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضد حکومت اسلامی میدانست.
اسیران را از قسمتهای مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعیت زیادی از مردم برای دیدن اسیران خاندان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دو طرف بازار صف کشیده بودند. در انتهای بازار «مسجد اُمَوی» قرار داشت و اسیران را از همین مسیر وارد مسجد کردند. فشار جمعیت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترین برگهای تاریخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسین علیه السلام و خاندانش در قیام تاریخی کربلا، همه بیانگر این بود که قیام، برای دین و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بیت علیهم السلام همواره خود را خاندان و وارثان پیامبر معرفی میکردند و بر این مهم تأکید داشتند، تا پردههای غفلت و خاموشی را کنار بزنند.
قصر یزید، در انتظار اسیران؛
قصر یزید که آن را «دار الخلافه» مینامیدند، نزدیک مسجد جامع اُمَوی بود. یزید برای اینکه پیروزیش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند و از این رو قصر پر از جمعیت شد.
امام سجاد(ع) در مجلس یزید؛
یزید مجلسی ترتیب داده و اشراف شام را دعوت کرده بود، سپس دستور داد اُسرای اهل بیت را ـ که با طناب و زنجیر آنان را به هم بسته بودند ـ با وضعی توهینآمیز وارد مجلس جشن یزید کردند. حضار به آنها مینگریستند، امام سجاد(ع) روبروی یزید قرار گرفتند و چند شعر خواندند که بیزاری و نفرت ایشان را از یزید نشان میدهد:
“انتظار نداشته باشید که شما به ما اهانت کنید و ما احترامتان کنیم، یا شما دائماً ما را آزار دهید و ما دست از آزار شما برداریم. خدا میداند که ما شما را دوست نداریم پس شما را از این که ما را دوست ندارید، سرزنش نمیکنیم.”
آنگاه حضرت به منبر رفتند، نخست سپاس و ستایش خدای به جا آوردند، آنگاه خطبهای خواندند که قلبها را لرزاند و چشمها را گریاند. بخشی از بیانات آن حضرت این است:
“ای مـردم بـه مـا شش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برتری یافتهایم، به ما علم و بـردباری و سخاوت و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را دادهاند و سرآمد دگرانیم، زیرا محمد پیامبر(ص) برگزیده از ماست، صدیق این امت، علی(ع) از ماست، جعفر طیار از ماست، حمزه شیر خدا و رسول از ماست، فاطمه بتول، بانوی زنان عالم از ماست و دو سبط این امت آقای جوانان بهشتی از ما هستند. هرکسی مرا میشناسد، میشناسد و هر کسی نمی شناسد حسب و نسبم را برایش میگویم؛ من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که زکات را با ردای خویش حمل میکرد، من پسر بهترین کسی هستم که در جهان لباس پوشید، من پسر بهترین کسی هستم که با کفش یا پای برهنه راه رفت، من پسر بهترین کسی هستم که طواف کرد و سعی به جا آورد، من پسر بهترین کسی هستم که حج گزارد و لبیک گفت، من پسر کسی هستم که با براق به هوا برده شد، من پسر کسی هستم که از مسجدالحرام به مسجداقصی برده شد ـ منزه باد آن که او را برد ـ، من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تا سدرة المنتهی برد، من پسر کسی هستم که نزدیک و نزدیکتر شد تا به اندازه دو کمان یا کمتر فاصله داشت، من پسر کسی هستم که امام جماعت فرشتگان آسمان شد، من پسر کسی هستم کـه خدای بزرگ به او وحی فرستاد، من پسر محمد مصطفایم، من پسر علی مرتضایم، من پسر کسی هستم که در راه احیای لا اله الا اللّه مبارزه کرد، من پسر کسی هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید، با دو نیزه نبرد کرد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز آورد، در بدر و حنین جنگید و یک لحظه کفر نورزید، من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کوبنده کافران، سید و سالار مسلمانان و مجاهدین، زینت عابدین، تاج سر گریهگنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم، برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم.”
یزید ملعون گفت: “ای علی! پدرت با من قطع رحم کرد، حق مرا ندیده گرفت و بر سر منصبم با من جنگید، خدا هم با او چنان کرد که دیدی.”
در جواب، حضرت این آیه را خواند: “اما هر مصیبتی که در زمین یا از ناحیه جانشان به شما برسد، قبل از آن که به صحنه وجود آید، در کتابی ثبت شده است". ای پـسر معاویه و هند و صخر! قبل از آنکه تو متولد شوی همیشه نبوت و امارت در دست پدران من بوده است. در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جد من علی بن ابیطالب بود، درحالی که جد و پدر تو پرچمهای کفار را به دوش میکشیدند. وای بر تو ای یزید! اگر بدانی چه کردهای و نسبت به پدر و اهل بیت و برادران و عموزادگان من چه گناهی مرتکب شدهای، به کوهها میگریزی و سر بر خاکهای بیابان میگذاری و به حال خود شیون و زاری میکنی، این سزاوار است که سر حسین پسر علی و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالی که او ودیعه رسول خداست؟ ای یزید منتظر باش که در روز قیامت قرین ندامت و خواری شوی.”
سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالی که میخندید با چوب خَیزَران بر لبهای امام زد و با غرور و سرمستی خواند: «بنی هاشم با حکومت بازی میکردند، نه خَبری (از آسمان و غیب) آمده و نه وحی نازل شده است…».
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش ـ که در جنگ بَدْر کشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهی و انتقام او را میدیدند. این جملات، نشان دهنده کفر قلبی و کینه یزید به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.
خطبه زینب کبری(س) در مجلس یزید؛
پس از سخنان کفرآمیز یزید، هنگامی که یزید حقیقت درون خود را آشکار ساخت و بر همگان معلوم شد که جنگ بین امام حسین(ع) و یزید جنگ بین دین و کفر بوده است، حضرت زینب کبری زینب علیها السلام به پا خاست و سخنرانی تاریخیاش را با این آیه شروع کرد، فرمود: «سرانجام بدکاران، آن شد که آیات الهی را تکذیب و مسخره کردند.»
درادامه سخنرانیاش باز هم از قرآن کمک گرفت: «کافران مپندارند که اگر به آنان مهلت میدهیم، برایشان خوب است، بلکه گناهانشان افزوده میشود و برای آنان عذاب خوارکنندهای است.»
سپاس خدا را و درود خدا بر رسول او و خاندانش باد. خدای سبحان راست گفت که فرمود: “عاقبت آنان که کار زشت کردند، بسیار زشت است که آیات خدا را تکذیب کردند و به استهزا گرفتند.” ای یزید! گمان میکنی اکنون که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما بستهای و چنان راه چاره بر ما مسدود نمودهای که ما را بردهوار به هر سو میکشند، ما نزد خدا بیمقدار شده و تو محترم هستی و این پیروزی به خاطرارزشی است که نزد خدا داری که تکبر میورزی و باد به بینی انداختهای، از اینکه روزگار به کام توست و کارهایت مرتب و آراسته و ملک و پادشاهی ما را بیمزاحم در اختیار گرفتهای، شادمان و خوشحالی؟ اندکی آهستهتر! آیا فراموش کردهای که خدای تعالی میفرماید:"کافران نپندارند مهلتی که به ایشان میدهیم به نفع آنهاست، این مهلت را فقط برای آن میدهیم که گناه بیشتر مرتکب شوند و آنان را عذابی دردناک است.” (آل عمران/ 178)
آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده بنشانی و دختران رسول خدا را اسیر کرده در حالی که پرده از ایشان برداشته و چهرههایشان را آشکار کرده به دست دشمنان دهی تا از شهری به شهری برند و قومی بیگانه به آنان نگاه کنند و دور و نزدیک و شریف و وضیع به آنها چشم دوزند، در حالی که نه سرپرستی برای آنها مانده نه پشتیبانی. چگونه میتوان از کسی انتظار مراعات داشت که مادرش جگر پاکان را به دندان کشید و گوشتش از خـون شـهیدان رویید؟ چگونه در دشمنی ما خانواده کوتاهی کند کسی که ما را با چشم بغض و کنیه مینگرد؟
با این همه باز بدون آن که احساس گناه کنی و بدانی چه کار میکنی با چوب به لب و دندان ابا عبداللّه سالار جوانان اهل بهشت میزنی و میگویی: “فریاد شادی سر دهید، دست مریزاد ای یزید!” چرا نمیگویی که با ریختن خون ذریه محمد(ص) و ستارگان زمین از آل عبدالمطلب، زخم ما را علاج ناپذیر کردی و ریشهمان را سوزاندی؟ اکنون نیاکان خود را صدا میزنی و گمان میکنی که با آنها سخن گفتهای؟ به زودی نزد آنان میروی و آرزو میکنی که دستت خشک شده بود و این کار را نمیکردی و زبانت لال میشد و این سخن را نمیگفتی! خدایا حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمگران بگیر و خشمت را بر کسی که خون ما را ریخت و حامیان ما را کشت، نازل کن. به خدا سوگند پوست خود را شکافتی و گوشت خود را پاره کردی! تو با این بار که از ریختن خون ذریه رسول خدا(ص) و شکستن حرمت عترت و پاره تنش به گردن داری، بر او وارد میشوی، “و گمان مکن آنانکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند، بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.” (آل عمران/ 169)
همین برایت بس که خداوند حاکم است و محمد(ص) خصم تو و آن کسی که کار را برای تو ساخته و پرداخته کرد و تو را بر گردن مسلمین مسلط نمود، به زودی خواهد فهمید که پاداش ستمگران بد پاداش نیست و آگاه میشود که کدام یک از شما پستتر و لشکر کدام یک ضعیفتر است. اگر مصائب دنیا باعث شده که من با تو سخن بگویم باز هم تو را بیارزش میدانم و کوبیدنت را لازم و نکوهشت را با ارزش میشمرم و از جاه و حشمت تو هراسی ندارم، ولی چشم گریان است و دل بریان. اگر امروز ما را به عنوان غنیمت گرفتهای، به زودی در آنجا که جز عمل خود را نیابی، ما به زیان تو خواهیم بود و خدا به بندگان خود ستم نمیکند.
به خدا شکایت میکنم و بر او تکیه دارم، پس هر حیله که داری به کار گیر و هر چه میتوانی تـلاش کن و هر چه میخواهی کوشش کن! به خدا نمیتوانی ما را از خاطرهها محو کنی و وحی ما را بمیرانی و به نهایت ما نمیرسی و ننگ این ستم را نمیتوانی از خویش پاک کنی. رأی تو بسیار سست و ایام دولت اندک و آن روز که منادی فریاد میزند: “لعنت خدا بر ستمکاران باد"، جمعیتات به پریشانی میگراید.
سپاس خدا را که کار پیشینیان ما را با سعادت و مغفرت پایان برد و کار آخرمان را با شهادت و رحمت و از خدا میخواهم که ثوابشان را کامل کند و بیفزاید و خودش برای ما خلفی نیکو باشد که او مهربان و رحیم است و همو برای ما کافی و بهترین وکیل است.
و بدین گونه سخنرانی حضرت زینب علیها السلام بیانگر خروج یزید از اسلام و بیاعتقادی او به دین و اثبات کفر و انجام کارهای زشت و ناپسند اوست. در حقیقت، واقعه با عظمت کربلا، کفرِ پنهان بنیامیه را ظاهر و چهره اصلی آنها را برای مردم روشن کرد. تبلیغات بنیامیه وانمود کرده بود که بر دشمنان اسلام و بر شورشیان پیروز شدهاند و خاندان آنها را به اسارت درآوردهاند، اما حضرت زینب علیها السلام و امام زینالعابدین علیه السلام با سخنرانیهایشان «جشن» را به «عزا» تبدیل کردند و پیروزی را بر کام یزید تلخ نمودند.
خرابه شام؛
بعد از سخنرانی حضرت زینب علیها السلام در مجلس جشن یزید، که وضع را بر ضد او تغییر داد، یزید خاندان امام حسین علیه السلام را در خرابهای بیسقف جای داد. اهل بیت، چند روز در آن خرابه بودند و برای امام حسین(ع) و شهدای کربلا عزاداری میکردند.
در مدتی که خاندان امام حسین علیه السلام در شام اسیر بودند، چند نوبت آنها را به قصر یزید بردند. یزید به هیچ وجه حیلهاش عملی نشد و هر بار نتیجه معکوس گرفت. او ناچار شد خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به مدینه بفرستد.