بهترین عاقبت!
همه فرماندهان،در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند.قبل از صرف نهار،حسن را دیدم که وضو گرفته بود وداشت آستین پیراهنش راپایین می کشید.باهم خوش و بشی کردیم،حسن باهمان لهجه ی تهرانی گفت :«حاج آقا چطوری ؟»گفتم:« الحمدالله».چهره ی حسن طور دیگری شده بود،باهمیشه فرق داشت.اوجلو آمد وبادست روی شانه ی من زد و بی مقدمه گفت:« آقای ناصری،حیفه تا زمانی که جنگ هست ،ما شهید نشیم،حیفه.کاری بکن که شهید بشی.» گفتم:« حسن آقا،چه باید کرد؟» گفت:« دو تا راه داره،یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش.اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم،شهید می شیم. بهت بگما،بعد از جنگ،معلوم نیست سرنوشت ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه.بهترین عاقبتی که می تونیم به دست بیاریم،اینه که شهید بشیم ،در شرایط شهادت،همه چیزسعادته .» پس از این صحبت ها ،گفت :« آقای ناصری التماس دعا داریم ،اگه زود تر از من شهید شدی ،شفاعت من رو هم بکن». نگاهی به چهره وسیمای او انداختم ،اصلاًباروزهای دیگه تفاوت داشت .او پس از صرف نهار وکمی استراحت،خداحافظی کرد ورفت .بعدازرفتن او،نزدسردارمفقودالاثرعلی هاشمی رفتم وبه او گفتم که« حسن چنین حرفهایی می زد،چهره اش انگارپیام خاصی داشت ،به نظرم به همین زودی ها شهید می شه.» علی هاشمی گفت:« افرادی مثل حسن باید شهید بشن ،اینها لیاقت دارن ومزد لیاقت خودشونو می گیرن.» همانطور هم شدوچندروزبعد،قبل ازعملیات والفجر مقدماتی ،خبر شهادت او به دستمان رسید .
علی اکبری،من اینجا نمی مان « خاطراتی ازشهیدحسن باقری، » ،ص۹۵.