atrehentezar

  • خانه 
  • آمرزش بعدازقربانی 
  • تماس  
  • ورود 

می خواهی ده برده را آزاد کنی 

09 تیر 1399 توسط سودابه اسماعيلي

​درج ثوابے برابرباآزادڪردن دہ بردہ 
 امام رضا علیـہ السلام فرمود 
هر ڪس نماز مغرب را بخواند و بعد از آن چهار رڪعت نماز بخواند و سخن نگوید تا اینڪـہ دہ رڪعت دیگر نماز بخواند بـہ این صورت ڪـہ در 
هر رڪعت سورہ فاتحـہ الڪتاب و قل هو اللـہ احد
 را قرائت ڪند براے او برابر با آزاد ڪردن دہ بردہ خواهد بود ☄

📚فلاح السائل ص 268
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎

      

‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌

 نظر دهید »

درمانی ازقرآن 

09 تیر 1399 توسط سودابه اسماعيلي

                   درمان تنگی نفس
🖊 بہ جهت تنگے نفس(آسم یا آلرژی) 

آیه ۱۱ سوره فرقان را بخواند➹
🗞 درمان با قران۶۶
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ 

      

‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌

 نظر دهید »

چندهزارسال درچنددقیقه 

09 تیر 1399 توسط سودابه اسماعيلي

​چند هزار سال در چند دقیقه!

🌸 خداوند ما را بزرگ آفریده است و برای ما نقشه دارد. پس بیا در شبانه روز یه ربع، ده دقیقه برای خدا خلوت کن.
🌸 نیمه شب نماز هم نمی خواهی بخوانی نخوان، ولی بنشین و جسم و روح و هستی خود را بگذار در مقابل خدا.
🌸 خدایا دنیا خیلی شلوغ است، خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است، می خواهم ده دقیقه بنشینم خستگیم در برود.

شب و روز به کار مشغولم، یا نماز می خوانم یا راه می روم یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم….

حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بشینم.
🌸 این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه خلوت کار چند هزار ساله را انجام بدهید.

 میرزا اسماعیل دولابی، خبرگزاری تسنیم، آذر۱۳۹۵

 نظر دهید »

چرانمازصبح این همه مهمه ؟؟؟

09 تیر 1399 توسط سودابه اسماعيلي

​دلیل اینهمه تاکید بر نماز صبح چیست؟ 
با خواب شب، غلظت خون بالا میره و هرچقدربه صبح نزدیک میشیم خون غلیظ تر میشه و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حد اعلا میرسد! دلیل اینکه اکثر سکته ها سحر به بعد هست همین مسئله است! 

✨👈 کسانی که بیدار میشن با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشه و با خوندن نماز، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگرده!

❤️ بیخود نیست میگیم خدا از مادر هم مهربونتره❤️

یه نکته جالب دیگه اینکه، كساني كه با يوگا و نرمش هاي آرامش بخش آشنا هستند میدونند “چاكراها"، نقاط ورود و خروج انرژي به بدن هستند. اگه دقت کرده باشین موقع وضو گرفتن، تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست! بقیه حرکات از داخل به سمت بیرونه. به جز مسح پا! موقع مسح پا، شما از نقطه ی انگشت شست پا، دستتون را به سمت بالا و درون میکشین! چرا؟ چون مسح پا تنها جاییه در یوگا که انرژی مثبت را به درون بدن برمیگردونه!! در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم. در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله آب، که منبع پاکی و قداسته، انرژیهای منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده و در مرحله آخرِ وضو گرفتن انرژی مثبت رو واردبدن ميكنيم. عجیب و غریب اینکه پزشکان اروپایی بدون اینکه اعتقادی به نماز داشته باشند با ترسیم بدن در حالات تشهد، رکوع و سجود کشف کردند اگر کسی پنج مرتبه (در روز حدود ده دقیقه) این حرکات (حرکات نماز) را انجام دهد بار مغناطیسی بدنش تخلیه و از سرطان در وی جلوگیری میشود!!!!!

🔴حرف آخر: از عالمی پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلوئه، که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟؟ عالم در جواب گفتن بالاترین وزنه یه پتوی نیم یا یه کیلوییه. که یه نفر بتونه موقع نمازصبح  از روی خودش بلند کنه! هرکی بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت پهلوان. رسول الله فرموده اند: 

ترکِ نماز صبح : نور صورت را از بين میبرد.

ترکِ نماز ظهر : بركت رزق را از بين میبرد.

ترکِ نماز عصر : طاقت بدن را از بين میبرد.

ترکِ نماز مغرب : فايده فرزند  را از بين میبرد.

و ترک نماز عشاء : آرامش خواب را از بين میبرد.

❤️شاید اگه جوک بود خیلی خوب پخش میشد. اما به نیت دعوت به نماز به چند نفر بفرست. پخش اين پيام صدقه جاريه است❤️

 نظر دهید »

شهیدی که بخاطررضایت پدرازبهشت ...

09 تیر 1399 توسط سودابه اسماعيلي

​🌹*شهیدی که بخاطر رضایت پدر ازبهشت برگشت*🌹
از کتاب” بازگشت ” خاطرات رزمندگان از مشاهدات آنها از فضای برزخ بهشتی و نحوه شهادت شهدای رزمنده و… به شما توصیه می کنم. حتما این کتاب را تهیه نمایید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
و اما شما هم اینک یکی از داستان تکان دهنده و زیبای این کتاب را پیش رو دارید…
 آخرین روزهای اسفند ۱۳۶۴ بود. در بیمارستان مشغول فعالیت بودم. من تکنسین اتاق عمل و متخصص بیهوشی بودم‌. با توجه به عملیات رزمندگان اسلام تعداد زیادی مجروح به بیمارستان منتقل شده بود. لحظه ای استراحت نداشتیم اتاق عمل مرتب آماده می شد و تیم جراحی وارد می شدند.
داشتم از داخل راهروی بیمارستان به سمت اتاق عمل می رفتم، که دیدم حتی کنار راهروها مجروح خوابیده!! همین طور که جلو میرفتم یک نفر مرا به اسم کوچک صدا زد، برگشتم اما کسی را ندیدم می خواستم بروم که دوباره صدایم کرد، دیدم مجروحی کنار راهروی بیمارستان روی تخت حمل بیمار از روی شکم خوابیده و تمام کمر او غرق خون است. رفتم بالای سر مجروح و گفتم شما من را صدا زدی؟ چشمانش را به سختی باز کرد و گفت: بله، منم کاظمینی .چشمانم از تعجب گِرد شد، گفتم محمدحسن اینجا چه کار می‌کنی؟
 محمدحسن کاظمینی سال های سال با من همکلاسی و رفیق بود. از زمانی که در شهرضای اصفهان زندگی می کردیم. حالا بعد از سال ها در بیمارستانی در اصفهان او را می‌دیدم. او دو برادر داشت که قبل از خودش و در سال‌های اول جنگ در جبهه مفقود شده بودند. البته خیلی از دوستان می‌گفتند که برادران حسن اسیر شده اند. 
بلافاصله پرونده پزشکی اش را نگاه کردم. با یکی از جراحان مطرح بیمارستان که از دوستانم بود صحبت کردم و گفتم این همکلاسی من طبق پرونده‌اش چندین ترکش به ناحیه کمرش اصابت کرده و فاصله بین دو شانه چپ و راست را متلاشی کرده طوری که پوست و گوشت کمرش از بین رفته، دو برادر او هم قبلاً مفقود الاثر شدند. او زن و بچه هم دارد اگر می شود کاری برایش انجام دهید.
 تیم جراحی خیلی سریع آماده شد و محمدحسن راهی اتاق عمل شد دکتر همین که میخواست مشغول به کار شود. مرا صدا زد و گفت: باورم نمیشه، این مجروح چطور زنده مانده به‌قدری کمر او آسیب دیده که از پشت می توان حتی محفظه ای که ریه ها در آن قرار می گیرد مشاهده کرد!! دکتر به من گفت: این غیر ممکن است، معمولاً در چنین شرایطی بیمار یکی دو ساعت بیشتر دوام نمی آورد بعد گفت: من کار خودم را انجام می دهم. اما هیچ امیدی ندارم ، مراقبتهای بعد از عمل بسیار مهم است. مراقب این دوستت باش. عمل تمام شد یادم هست حدود ۴۰ عدد گاز استریل را با بتادین آغشته کردند و روی محل زخم گذاشتم و پانسمان کردم .دایره‌ای به قطر حدود ۲۵ سانت، روی کمر او متلاشی بود. روز بعد دوباره به محمدحسن سر زدم حالش کمی بهتر بود، خلاصه روز به روز حالش بهتر شد . یادمه روز آخر اسفند حسابی براش وقت گذاشتم، گفتم فردا روز اول عید است مردم و بستگان شما به بیمارستان و ملاقات مجروحین می‌آیند. بگذار حسابی تر و تمیز بشیم همینطور که مشغول بودم و او هم روی شکم خوابیده بود به من گفت می خواهم به خاطر تشکر از زحماتی که برای من کشیدی یک ماجرای عجیب رو برات تعریف کنم. گفتم بگو میشنوم، فکر کردم می خواهد از حال و هوای رزمندگان و جبهه تعریف کنه.  ماجرایی را برایم گفت که بعد از سالها هنوز هم وقتی به آن فکر می‌کنم حال و هوایم عوض می‌شه.
⭕ادامه ماجرا … 

محمد حسن بی مقدمه گفت: اثر انفجار را روی کمر من دیدی؟ من با این انفجار شهید شدم، روح به طور کامل از بدنم خارج شد و من بیرون از بدنم ایستادم و به خودم نگاه می کردم یک دفعه دیدم که دو ملک در کنار من ایستادند. به من گفتند: از هیچ چیزی نگران و ناراحت نباش تو در راه خداوند شهید شده و اکنون راهی بهشت الهی خواهی شد. همراه با آن دو ملک به سمت آسمان ها پرواز کردیم در حالی که بدن من همینطور پشت خاکریز افتاده بود . در راه همین طور به من امید می دادند و می گفتند نگران هیچ چیزی نباش خداوند مقام بسیار والایی را در بهشت برزخی برای شما و بقیه شهدا آماده کرده.
در راه برخی رفقایم را که شهید شده بودند می‌دیدم آنها هم به آسمان می رفتند کمی بعد به جایی رسیدیم که دو ملک دیگر منتظر من بودند دو ملک قبلی گفتند اینجا آسمان اول تمام می شود شما با این ملائک راهی آسمان دوم میشوی از احترامی که به ملائک آسمان دوم گذاشته شد فهمیدم، ملائک آسمان دوم از لحاظ رتبه و مقام از ملائکه آسمان اول برترند. آن دو ملک هم حسابی مرا تحویل گرفتند و به من امید دادند که لحظاتی دیگر وارد بهشت برزخی خواهی شد و هر زمان که بخواهی می توانی به دیدار اهل بیت علیه السلام بروی. بعد من را تحویل ملائکه آسمان سوم دادند همین طور ادامه داشت تا این که مرا تحویل ملائک آسمان هفتم دادند، کاملا مشخص بود که ملائکه آسمان هفتم از ملائک آسمان ششم برترند. بلافاصله نگاهم به بهشت افتاد نمی دانید چقدر زیبا بود از هر نعمتی بهترین هایش در آنجا بود. یکباره دیدم که هر دو برادرم در بهشت منتظر من هستند فهمیدم که هر دوی آنها شهید شده‌اند. چون قبلاً به ما گفته بودند که آنها اسیر هستند .خواستم وارد بهشت بشوم که ملائک آسمان هفتم با کمی ناراحتی گفتند : این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست و در مقام بهشتی او تاثیر دارد او را برگردانید تا با رضایت پدرش برگردد. تا این حرف را زدند، ملائک آسمان ششم گفتند چشم … 
یکباره روح به جسم من برگشت تمام بدنم درد میکرد. من را در میان شهدا قرار داده بودند. اما یک نفر متوجه زنده‌بودن من شد و مرا به بیمارستان منتقل کردند و از آنجا راهی اصفهان شدیم . حالا هم فقط یک کار دارم، من بهشت و جایگاه بهشتی خودم را دیدم. .حتی یک لحظه هم نمی توانم دنیا را تحمل کنم فقط آمده‌ام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم. او میگفت و من مات و متحیر گوش میکردم.
 روز بعد پدرش حاج عبدالخالق به ملاقات او آمد، پیرمردی بسیار نورانی و معنوی، میخواستم ببینم ماجرا چه می شود وقتی پدر و پسر خلوت کردند ، شنیدم که محمدحسن گفت: پدر شما راضی به شهادت من نیستی؟ پدر خیلی قاطع گفت: خیر.

محمد حسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا.

 پدر گفت: اون ها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری من در این سن نمی توانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم .از اینجا به بعد رو متوجه نشدم که محمدحسن برای پدرش چه گفت، اما ساعتی بعد وقتی پدرش بیرون رفت و من وارد اتاق شدم محمد حسن خیلی خوشحال بود گفتم چه شده گفت: پدرم راضی شد انشاالله می روم آنجایی که باید بروم.من برخی شب‌ها توی بیمارستان کنارش می نشستم برای من از بهشت می گفت، از همان جایی که برای چند لحظه مشاهده کرده بود، می گفت: با هیچ چیزی در این دنیا نمی توانم آنجا را مقایسه کنم. زخمهایش روز به روز بهتر می‌شد، دو سه ماه بعد ، از بیمارستان مرخص شد شنیدم بلافاصله راهی جبهه شده.
چند روزی از اعزام نگذشته بود که برای سر زدن به خانواده راهی شهرضا شدم، رفقایم گفتن امروز مراسم تشییع شهید داریم. پرسیدم کی شهید شده؟
گفتند:محمد حسن کاظمینی. جا خوردم و گفتم این که یک هفته نیست راهی جبهه شده! به محل تشییع شهدا رفتم درب تابوت را باز کردم محمد حسن، نورانی تر از همیشه گویی آرام خوابیده بود. یکی از رفقا به من گفت: بلند شو که پدرش داره میاد. دوست من گفت: خدا به داد ما برسه ممکنه حاجی سر همه ما داد بزنه دو تا پسرش مفقود شده و سومی هم شهید شد. من گوشه ای ایستادم. پدر بالای سر تابوت پسر آمد و با پسرش کمی صحبت کرد ، بعد گفت: پسرم بهشت گوارای وجودت دو سال بعد جنگ تمام شد و اُسرای ایرانی آمدند اما اثری از برادران محمدحسن نبود. با شروع تفحص پیکر دو برادر محمد حسن هم پیدا شد و برگشت، و در کنار برادرشان و در جوار مزار حاج ابراهیم همت در گلزار شهدای شهرضا آرام گرفتند.

خدایا دستمان خالی است به لطف و کرمت . عاشقان شهادت، ما را به کاروان شهدا برسان.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 73
  • 74
  • 75
  • ...
  • 76
  • ...
  • 77
  • 78
  • 79
  • ...
  • 80
  • ...
  • 81
  • 82
  • 83
  • ...
  • 263
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

atrehentezar

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شرح دعا
  • شرح دعا
  • شرح دعا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس