سلام بر تو اى امام هشتم، اى فرزند پيامبر و على، اى پاره تن فاطمه اى جگر گوشه حضرت موسى بن جعفر، و اى امامى كه هر لحظه دل هاى ما به شوق ديدار حرم مطهّرت مى تپد، سلام بر تو اى على بن موسى الرضا، و سلام بر پدارن بزرگوارت و فرزندان پاك و معصومت.
سلام و درود خدا بر کسیکه خدا و رسولش از او رضایت دارند؛ امامی که چشمه جوشان لطف و رحمتش به دریای ازلی رحمت و رأفت بیکران پروردگار متصل است و هر پناهجوی بیآشیانى، در پناه نگاه و نوازش او، چون آهوی رمیده از صیاد، آرام میگیرد.
سلام بر خراسان، بوستانی از بوستانهای بهشت که در آن فرزانه فرزندی از نسل رسول خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم)، چندی زیسته و درخشیده است.
سلام بر رواق های بلند حرمش که همواره مأمن دل های خسته و پناه آهوان رمیده از دام دل و دانه دنیاست.
سلام و درود و صلوات بر امام رضا(ع)، هشتمین امام، کوکب درخشنده، ابر بارنده، باران شتابنده و خورشید فروزنده.
سلام بر تو که عظمت کشور ما هستی و ضامن سعادت و سربلندی ما!
سلام بر تو و بر خانه ای که قدم در آن نهادی!
سلام بر تو و دامانی که تو را بپرورید!
سلام بر تو و زندگیِ سراسر نورانی ات.
سلام بر تو و مزاری که وعده گاه زیارت و التجای عاشقان است! مولا جان، امام رضا علیه السلام ! به خانه دل های عاشقان خوش آمدید!
تو به نگاه هاي خاك گرفته كوتاه نظر آموختي كه «غيب را ابري و آبي ديگر است آسمان و آفتابي ديگرست.» آموختي كه افق هاي ديدشان را بگسترانند و بدانند كه زندگي همين چهار و پنج روز نيست … كه «آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست»؛ آموختي كه به در آييم و ديده بگشاييم تا دست الهي را پشت صحنه آفرينش ببينيم. تو به ما آموختي كه مخزن علم اگر متصل به درياي الوهيت باشد، هيچگاه تمام نخواهد شد.
صداي رساي تو از كوچه هاي نيشابور به گوش مي رسد هنوز؛ «صداي توحيد، دژ استوار خداوند است در اين سياره زلزله خيز و كسي كه بدان پناه ببرد، عذاب نخواهد شد
سخت است جدا شدن از شهر خاطره هاي پيامبر؛ اما تو «رضا» شده اي به رضاي الهي؛ غريب آمده اي تا اسلام را از غربت بيرون بياوري، تا غريبه ها را آشنا كني با هم.
كبوتران مسافر را بنگر؛ رنج دوري را به جان مي خرند تا نزديك باشند به تو؛ كسي كه تو را دارد، غريب نخواهد شد.
چشم ها در ايوان طلاي تو، مثل گمشده ها به اصل خويش،به روزگار وصل خويش بازمي گردند. سناباد طوس، منزلي شده است تا هر كسي خودش را دوباره بيابد. آدمي، غريب است در اين دنيا و تو امام غريباني؛ آدمي مسافر است و تو كاروان سالارِ مسافران عشق؛ با ما بمان تا از رواق هاي تو، به دروازه هاي ملكوت برسيم.
نخل ها قيام كرده اند. رشته كوه هاي زاگرس برخاسته اند به استقبال. قدم بر فرش بال هاي ملائك بگذار؛ اينجا سرزمين عاشقان آل علي است. بر شانه هاي بلند خراسان بنشين تا آنانكه مصطفي(صلی الله علیه و آله وسلم) را نديده اند، به عصمت چشم هايت ايمان بياورند؛تا آنانكه مرتضي(علیه السلام) را نديده اند،اوصاف بلندش را در قامت رضا(علیه السلام) بنگرند. كرم نما و فرود آ تا موج هاي سرخ كارون از زير قدم هايت بجوشد! دست بر سر و روي باغچه ها بكش؛ بلكه درختچه هاي بادام جوانه بزنند، بلكه رودخانه اي آبي از دل سنگ هاي سياه بيرون بتراود!
سخن بگو تا اهالي زمين،كلمه «لا اله الا الله»را از زبان يك مرد آسماني بشنوند!
سلام بر تو اى امام هشتم، اى فرزند پيامبر و على، اى پاره تن فاطمه اى جگر گوشه حضرت موسى بن جعفر، و اى امامى كه هر لحظه دل هاى ما به شوق ديدار حرم مطهّرت مى تپد، سلام بر تو اى على بن موسى الرضا، و سلام بر پدارن بزرگوارت و فرزندان پاك و معصومت.
فرارسيدن يازدهم ذى القعده سالروز ولادت هشتمين امام معصوم، خورشيد فروزان خراسان، مايه بركت و افتخار كشور ايران، محبوب دلهاى شيعيان، حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السلام را به همه مسلمانان جهان بالأخصّ شيعيان تبريك مى گوييم.
بوی خوش کدام بهار است که شامه ی زمین را می نوازد؟
هوای پیراهن کدام یوسف است که دنیا را به سر مستی فراخوانده است؟
این همه پروانه شناور در هوای عشق زاده کدام لبخند است؟
ذی القعده یازدهمین روزش را چرا چراغانی کرده است؟
روشنی از روزنه ها جاری است.خورشیدی از دامان نجمه آن زنی که حیا و دینداری اش مپال زدنی است طلوع کرده است تا سرنوشت تاریک دنیا را به روشنایی روز تبدیل کند.
شوق در رگ های ذی القعده می دود.
هشتمین خورشید دمیده است.همان علی نامی که آشنای تمام غریبان است.کسی که در درستکاریی به پدرش حضرت موسی بن جعفر(ع)شبیه است.
ای مولای سبز پوشی که در دفتر شیعه مانند نداری.کاش بودی و می دیدی که این روز ها در خراسان غلغله است.فقط و فقط برای اینکه بگویند:
صحن و ایوان تو را ای کاش جارو میزدم/چون کبوتر ها
خراسان در شب میلاد تو، عزیزترین جای عالم است. امشب عطر زعفران و گلاب، عطر عود و اسپند، از زمین به آسمان راه میگشاید و تمام عرشنشینان، چراغانی شهری را به هم نشان میدهند که خورشیدی شبانهروز در خاکش پرتوافشانی میکند. امشب نگاه فرشتگان به مشرق ایران دوخته شده و تمام دلها بهسوی طوس پر میکشد. همه دلها امشب حسرت پرواز دارند، حسرت داشتن دو بال سبکبار که بی وقفه بهسوی تو پر بگشایند و شادباش میلادت را بر ضریح تقرب بوسه زنند. چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی است!
کبوتران در آسمان حرم میرقصند و میان زمین و آسمان مرددند، مانده اند در زمین بمانند و شوق و شادی زائران تو را ببینند یا آنکه به آسمان پر بگشایند و با دستافشانی فرشتگان همراه شوند. کبوتران، همه سپیدپوشند امشب و همه پیام سرور بر لب دارند. کبوتران امشب در حریم تو چه عزیزند، چه گرانقدرند!
امشب عاشقان تو به یمن شادی میلادت، دست نوازش و ارادت خویش را بر سر کبوتران تو میکشند و به سرسلامتی ات، بر سنگفرشهای حرم بذر عشق میپاشند، کبوتران را بوسه میزنند و دوستشان دارند؛ چرا که کبوتر، نشانی از مهر و بیهمتایی تو دارد. امشب هیچ اشک شوقی دست از ضریح تو نمیکشد و هیچ حاجتمند امیدواری از گنبد تو چشم بر نمیدارد. این عید عاشقانه را تو بی شک، با اجابت تمام حاجت ها عاشقانه تر میکنى.
مشهد، چراغانی عاشقانه ای است که نور پرفروغش تمام زمین را روشن کرده است. مشهد، گنبد و گلدسته و نقاره است که هر دل عاشقی را کبوتر میکند و هر کبوتر، دعاهای زخمی اش را مدام به چهار سوی حرم آواز میخواند. مشهد، ضریح چهارگوشه ای است که در هر گوشه خویش مهربانی خدا را دارد و استجابت بیدریغ.
مشهد، قرارگاه اشک است. اشکهای بیقراری که دامان ولایت نور را چنگ میزنند و خویش را به امید درمان دردها به امام مهربان میرسانند. مشهد، التماس دعاست، التماس استجابت، التماس عنایت عشق و تکانخوردن شانه های گریان و لبخند دعاهای به اجابت رسیده و بوسه های شکرانه به ضریح و پنجره های فولاد. مشهد، چادرهای نمازی است که اشکهای بی دریغ در برمیگیرند، دستهای لرزانی است که گونه های به اشک نشسته را پاک میکنند و چشمهای سرگردانی است که در پی اجابت، تمام نگاه هایشان به جانب کرامت و رأفت خورشید است.
اِذ انْتَبْدَتْ مِنْ اَهْلِها مَکاناً شَرْقِیّاً. (مریم: 16)
هنگامی که از خویشان خود دوری جست تا به شرق رود…
نه کبوتر بود، نه آهو. نه دانه برای چیدن میخواست و نه از صیاد و دام و تفنگ میگریخت. تنها یک دل بود، در سینه ای به تنگ آمده از روزگار، تنها خستگی بود از زمانه و دنیای خالی از تبرک و تقدس. شب در تمام جانش ریشه دوانده و خورشید را گم کرده بود. نومیدی همچون تیری زهرآلود، همچون نیزهای مسموم او را نشانه رفته و امیدش را پنجه در گلو افکنده بود. امیدش به شمعی می مانست که نفس های آخر را میزد؛ شمعی که کورسو شده ای در مسیر طوفان بود و هر لحظه بیم خاموشی اش میرفت.
از دور شعله های مقدس خورشید را دید و روشنایی بادیه طور چشمانش را به خود فرا خواند. از ورای آن همه راه و دورى، آفتاب شعله ور را دید و به او دلباخته و امید بست. خورشید را میخواست، تمام بیقراری اش برای دیدار آفتاب بود، پس راه شرق را درپیش گرفت. رنج جاده ها را با تمام دور و درازیشان بردوش کشید و فاصله ها را فرسنگ به فرسنگ تحمل کرد و گذشت تا به سرزمین موعود رسید؛ به سینای روشنی ها، به وادی مقدس «طُویٰ»؛ به مشهد تو رسید؛ به اینجا که تنها تو هستی و خدا هست و هیچچیز دیگر نیست؛ اینجا که زمان از حرکت ایستاده؛ اینجا که زمین دور تو میچرخد، ابدیت حاکم است و هرکسی تنها تو را در آیینه اشک خویش میبیند و میجوید.
اینجا مردی هست که از آسمان آمده و زمین را در آغوش مهر خویش کشیده تا چهار فصلش بهار باشد. اینجا مردی هست که کبوتران، از هر کجای عالم، راه حریم او را میدانند و بهسویش پر میکشند، مردی که آهوان رمیده و هراسان روزگار را هرکجای هستی که باشند، پناه میدهد و ضامن میشود. اینجا مردی هست که سنگفرشهای خانه اش را فرشتگان به بالهای خویش جارو میکشند و پرده های حرمش را به تبرک، روسری خویش میکنند. اینجا مردی هست که عاشق و دلداده فراوان دارد. اینجا یک مرد هست و مانند او در این خاک، هیچ مردی نیست.
امام رضا(ع)…
میرسم از صحن جمهوری چشمان دلت
تا ضریح سبز گیسوی پریشان دلت
میرسم از غربت چشمان باران خورده ام
کوه بکوه منزل به منزل تا خراسان دلت
بی پناهم خسته ام مولای من
کم از اهو نیستم آقا به قربان دلت
کاش نام ما هم ثبت می کردید عاقبت
در میان دفتر سرخ شهیدان دلت
باز می لرزد درون سینه آهوی دلم
ضامن آهو دو دست ما به دامان دلت
فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بردامن ما دست توسل بزنید
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را