روز بزرگداشت مولوی
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی دانشمند عارف و شاعر پارسی گوی قرن هفتم هجری است. او به شیوه مرسوم زمانش دل به آموختن فقه و حدیث و علوم دیگر مشغول داشت و از دانشمندان زمانه خویش گردید. مولانا در سال های تحصیل و سفر از معاشرت با بزرگان اهل طریقت غافل نبود. با عطار نیشابوری ملاقات کرد، محضر محی الدین عربی را درک کرد، طریق ریاضت را از سید برهان الدین آموخت. اما آنچه به مولانا تولدی دیگر بخشید ملاقات با صیاد زبردستی چون شمس تبریزی بود.
صیادی که صیدش جان های تشنه بود تا از سرچشمه ای که خود از آن نوشیده بود سیرابشان گرداند.
تیر مهر شمس تبریزی در آن روز که مولانا بر کرسی تدریس نشسته بود به هدف خورد و بر قلب مولانا نشست. آن روز شمس در مجلس درس مولانا وارد شد. به کتاب های استاد اشاره کرد و پرسید: اینها چیست؟
- مولانا گفت: اینها قیل و قال است.
شمس کتاب ها را برداشت و در حوض انداخت.
-چه کردی درویش؟ این کتاب ها بسیار ارزشمند است و نسخه دیگری ندارد.
شمس کتاب ها را بدون اینکه اثری از آب در آن باشد خارج نمود.
- این چه سری است درویش؟
- این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست.
در این لحظه بود که آثار شوریدگی در سیمای مولانا عیان شد. آنگونه دلداده شمس تبریز گشت جانش را تسلیم آن روح بلند کرد. این اتحاد روحانی رازآلود مولانا را از فقیهی متشرع به عارفی شیدا بدل ساخت.
مولانا خود از تحولی که به سبب این همراهی در جانش واقع شده اینگونه حکایت می کند:
مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم دولت عشق آمد و من، دولت پاینده شدم
اشعار برجای مانده از مولانا که گاهی از آن به عنوان بزرگترین آثار عرفانی جهان یاد می شود پرتوی از آن تلاقی شورانگیز است.
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من