بهترین عاقبت!
24 اردیبهشت 1397 توسط سودابه اسماعيلي
همه فرماندهان،در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند.قبل از صرف نهار،حسن را دیدم که وضو گرفته بود وداشت آستین پیراهنش راپایین می کشید.باهم خوش و بشی کردیم،حسن باهمان لهجه ی تهرانی گفت :«حاج آقا چطوری ؟»گفتم:« الحمدالله».چهره ی حسن طور دیگری شده… بیشتر »